Script

فيلمنامه: ناصرالدين شاه آكتور سينما

Create:‎ جمعه ۱۳۹۲/۶/۲۲ - ۲۱:۳۰
Author:‎ MFH

 
ناصرالدين شاه آكتورسينما
محسن مخملباف
 
برای ساختن فیلم ناصرالدین شاه آكتور سینما، طی نه ماه، چهارده بار فیلمنامه نوشته شد، كه هر یك با دیگری تفاوت دارد. فیلمنامه حاضر، آخرین فیلمنامه است كه هنوز با فیلم ساخته شده تفاوت دارد. در طی ساخت فیلم صحنه هایی از این فیلمنامه كم شده و صحنه هایی بر آن افزوده شده است.
 
 
ناصرالدین شاه آكتور سینما
[نماهایی سیاه و سفید از تهران جدید تا قدیم، از فیلم های مختلف.]
عناوین، به شیوة دو فیلم حاجی آقا آكتور سینما و دختر لر.
 
پارك، روز.

برچسب‌ها

فيلمنامه: فضيلت بسم الله

Create:‎ جمعه ۱۳۹۲/۶/۲۲ - ۲۱:۲۵
Author:‎ MFH

فضلیت بسم الله
محسن مخملباف
 
صحرا، روز.
عبور دختری سرخ پوش به همراه دو گاو از جاده ای خاكی با دیدی مسلط از لای شاخه های یك درخت از دور. 
مسیح، پسر دوازده ساله، لای شاخههای درخت با مشتی كتاب به كش بسته شده، در حال نگاه كردن به دور دست.
دختر سرخ پوش كه با دو گاوش از دید مسیح نزدیكتر میشود. 
نمای نزدیكتری از مسیح كه محو تماشای دختر سرخ پوش و گاوهاست.
دختر سرخ پوش و گاوها زیر درخت میرسند. 
دختر به بالای درخت نگاه میكند.

برچسب‌ها

فيلمنامه: سفر قندهار

Create:‎ جمعه ۱۳۹۲/۶/۲۲ - ۲۰:۵۳
Author:‎ MFH

 
 
سفر قندهار
محسن مخملباف
 
افغانستان، هنگام كسوف خورشید،(زمان گذشته) 
   در آسمان ماه مانع از دیدار خورشید است، در زمین برقع مانع از دیدار روی زنان. نفس، برقع از روی خویش بالا می زند. چشم ها و گوشوار آبی رنگش در نوری كه از سوراخ های برقع بر او تابیده پیدا می شود. 
زن بازرس: (به زبان پشتو) اسمت چیه؟ 
نفس: نفس.       
زن بازرس: تو كی هستی؟ 
نفس: دختر خاله عروس.
 برقع می افتد كه دوباره مانع از دیدار روی نفس شود.
 
آسمان افغانستان، سه روز قبل از كسوف، (زمان حال) 

برچسب‌ها

فيلمنامه: سیب

Create:‎ جمعه ۱۳۹۲/۶/۲۲ - ۲۰:۴۵
Author:‎ MFH

 
 
 
 
 سیب
محسن مخملباف
 
براى زهرا و معصومه كه سيزده سال دارند اما چون يازده سال در زندان بوده اند، به بچه هاى دو ساله مى مانند. زندانبان آنها معتقد است زندان جزو عمر آدم به حساب نمى آيد.
 
خانه، كوچه، خيابان، روز:
دست كودكانه اى ليوانى آب را به گلدانى مى ريزد. پدرى پير و مادرى نابينا رو به فضايى نامعلوم نشسته اند.
مادر: (به تركى) تو كجايى كه بياى منو ببرى؟ زهرا جان.
پدر در دستى نان و در دستى يخ دارد و از  خيابانى غريب به سوى خانه برمى گردد. صداى يك فروشنده دوره گرد به گوش مى رسد.

برچسب‌ها

فيلمنامه: خداحافظ سینما

Create:‎ جمعه ۱۳۹۲/۶/۲۲ - ۲۰:۳۲
Author:‎ MFH

خداحافظ سینما و نون گلدون دو جور فیلمنامه است برای یك موضوع و هر دو در ادامه سلام سینما.
 
خداحافظ سینما
محسن مخملباف
 
خیابان، روز:
زینال از سفارت فرانسه در ایران بیرون می آید. اوراقی در دست اوست و سوار ماشینش میشود. قبل از آن كه راه بیفتد یكی از درون صف جلو می آید و به شیشه میزند. زینال شیشه را پائین میكشد.
مرد: آقا چی شد، شما ویزاتو گرفتی؟
زینال: نخیر منم هی میرم و می آم.
مرد: آخه چی می گن، معلومه حرف حسابشون چیه؟

برچسب‌ها

فيلمنامه: نون و گلدون

Create:‎ جمعه ۱۳۹۲/۶/۲۲ - ۲۰:۲۷
Author:‎ MFH

 
نون و گلدون
محسن مخملباف
 
ریل راه آهن، روز:
   مردی با چهره خشن روی ریل می آید. كلاكتی مكرر وارد كادر شده عناوین فیلم را اعلام می كند. مرد هر لحظه نزدیك تر می شود.
 
ورودی شهر، لحظه ای بعد:
   گنبدی در كادر. مرد نشانی در دست به سوی گنبد می رود. اذان مؤذن زاده اردبیلی شنیده می شود. مرد گویی در یك سرازیری فرو می رود.
 
جلوی در یك خانه، ادامه:
   مرد در می زند. لحظه ای بعد لای در باز می شود و دستی پوشيده در چادر، لای در دیده می شود. از زنی كه پشت در است فقط صدایی شنیده می شود.
زن: كیه؟

برچسب‌ها

فيلمنامه: مدرسه رجایی (فارسی)

Create:‎ جمعه ۱۳۹۲/۶/۲۲ - ۱۷:۵۲
Author:‎ MFH

 
مدرسه رجایی
محسن مخملباف
 
 
 
حیاط مدرسه، روز.
   مرد خیّر به همراه چند باربر كه كارتن های بزرگی را به دوش دارند وارد مدرسه مى شود. زنگ مدرسه زده می شود. بچه ها به حیاط می ریزند و صف می بندند. معلم ها به دفتر می روند. مدیر روی پله ها می ایستد كه به همه مسلط باشد. یكی از باربران به پایش كفش نیست.
مدیر: همه تون با آقای محسنی، این مرد نیكوكار و خیّر آشنایی دارین. از وقتی من مدیر این مدرسه شدم، سالی نبوده كه بچه های بی بضاعت این مدرسه از الطاف و كرم ایشون بهره ای نبرده باشن. امسال هم. . . 
 
دفتر مدرسه، همزمان.

برچسب‌ها

فیلمنامه: مردی که با برف آمد

Create:‎ جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰
Author:‎ MFH

 
 
 
 
 
 
 
                                مردی که با برف آمد
 
 
 
ریل راه آهن، شب:
   شبی برفی. مردی بلند قد، تکیده، مندرس، با کلاهی بر سر و کوله ای بر دوش، در ریل قطار می آید. مرد خانه های اطراف ریل را با کنجکاوی می نگرد، جایی می ایستد و به خانه مخروبه ای که برف بر آن می بارد می نگرد.
 
کافه، همان زمان:

برچسب‌ها

فيلمنامه: اسب دوپا

Create:‎ سه‌شنبه ۱۳۸۵/۳/۲ - ۲۲:۰
Author:‎ MFH

 
 
قصه اى براى فيلم
 
 
اسب دو پا
 
 
دشت سر سبز، روز اول:
   جزییات یک اسب. صورتش. زین اش. سم اش. رکاب خالی اش.
   اسب شيهه مى كشد. کره اى از رحم اسب بیرون کشیده می شود. اسب به كره اش لگد مى زند تا روى پايش بايستد. كره در دشت سبز می دود و به سوى اسبانی مى رود که آزاد از هر قیدی چرا می کنند.

برچسب‌ها